to permute, to relocate, to remove, to transfer, to transpose, to change the place of, to jumble, to redeploy, to disarrange, to budge, to shuffle, to commute, to shift around
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او تصمیم گرفت ترتیب آهنگها را در لیست پخش جابهجا کند.
She decided to permute the order of the songs in the playlist.
برنامهی کامپیوتری میتواند بهسرعت مجموعهی دادهها را برای تجزیهوتحلیل جابهجا کند.
The computer program can quickly transfer data sets for analysis.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «جابهجا کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/جابهجا کردن